معنی خانمان برانداز
حل جدول
لغت نامه دهخدا
برانداز. [ب َ اَ] (اِمص مرکب) ورانداز.
|| (نف مرخم) مخفف براندازنده به معنی نابودکننده. از بین برنده. منهدم کننده. ناچیزکننده.
رجوع به برانداختن در همین معنی شود.
- خانه برانداز، چیزی یا کسی که خانه و خانمان شخص رابر باد دهد. رجوع به خانه برانداز و خانه براندازی در حرف «خ » شود.
- دنیا برانداز، حقیر شمارنده ٔدنیا، کم توجه به مال دنیا:
مجرد رو خانه پرداز باش
جوانمرد دنیابرانداز باش.
(بوستان).
رجوع به همین ترکیب در ذیل دنیا شود.
- برانداز کردن، ورانداز کردن. بدقت زیر و بالای چیزی یا کسی را نگریستن و سنجیدن.
|| کنایه از خرج که مقابل دخل است. هزینه. خرج و مخارج. (ناظم الاطباء).
- برانداز کردن، تخمین مخارج نمودن. (ناظم الاطباء):
براندازه ای کن برانداز خویش
که باشد میانه نه اندک نه بیش.
نظامی.
خانمان
خانمان. [ن ْ / ن ُ / ن ِ] (اِ مرکب) خانه با اهل خانه. (ناظم الاطباء). اهل و عیال و خانه و اسباب خانه. رجوع به خان و مان شود:
که در ارگ باشد مرا خانمان
به آسودگی امشب آنجا بمان.
فردوسی.
لیکن چو خان بخدمت درگاه او دوید
حرّی نمود و نستد ازو ملک و خانمان.
فرخی.
تو نیکبختی کز مهر خاندان رسول
غریب و رانده و بی نان و خانمان شده ای.
ناصرخسرو.
گرد ایشان رمیده کرد مرا
از سر خانمان و نعمت و ناز.
ناصرخسرو.
بلکه از چسبندگی بر خانمان
تلخ آیدشان شنیدن این بیان.
مولوی.
|| خویشان و اهل و عیال:
جلب کشی و همه خانمانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده به کودکی جلبی.
عسجدی.
در زینهار خویش بداری و بند خویش
او را و خانمان و تنش را ز روزگار.
منوچهری.
غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد
همیشه میل دلش سوی خانمان باشد.
ابن یمین.
|| خانه و اسباب خانه:
چون دیو ببرد خانمان از من
به زین بجهان نیافتم داری.
ناصرخسرو.
اگر دوستی خاندان بایدت هم
چو ناصربه دشمن بده خانمان را.
ناصرخسرو.
بود شخصی مفلسی بی خانمان
مانده در زندان و بند بی امان.
مولوی.
به دوستان گله آغاز کرد و حجّت ساخت
که خانمان من این شوخ دیده پاک برفت.
سعدی (گلستان).
- از خانمان برکندن، آواره ساختن. ریشه کن نمودن از خانه و منزل. (ناظم الاطباء).
- بی خانمان، بی کس و کار. بی خانواده. بی کس.
- خانمان برانداز، امری که اساس و پایه ٔ خانمانی را از بین ببرد. نابودکننده ٔ خانمان. پریشان کننده ٔ خانمان.
- نوخانمان، تازه بدوران رسیده. آنکه تازه خانمانی بهم زده.
|| میهن. وطن. چون:از خانمان بیرون کردن، بمعنی: از وطن راندن. اجلاء. (مجمل اللغه). || حیوان اهلی. جانور خانگی. || دولت و ثروت خصوصاً ثروت موروثی که قابل حمل باشد. (ناظم الاطباء).
خانمان سوختن
خانمان سوختن. [ن ُ / ن ِ / ن ْ ت َ] (مص مرکب) خانمانی را برباد دادن. خانمانی را برانداختن:
بیم باشد که خانمان سوزی.
سعدی (مفردات).
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(~.) (ص فا.) امری که سبب از بین رفتن خانمان شود، خانمان برانداز.
خانمان
(نْ یا نُ) (اِمر.) نک خان و مان.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به انگلیسی
Destructive, Survey
فارسی به عربی
لمحه
فرهنگ فارسی هوشیار
برآورده، تخمین
معادل ابجد
1007